خاطرات جالب و خواندنی
سر و كار داشتن با تمبر و سالها زندگيكردن با آن خاطرات زيادي را هم به همراه ميآورد. در طول سالهايي كه مرحوم فرحبخش در عرصه تمبر مشغول بودند ماجراهايي را شاهد بودند كه برايشان به عنوان يك خاطره باقي مانده بود. خوب است يكي از اين خاطرات را كه براي خودشان هم جالب بود در اين جا و از زبان خودشان بخوانيم.
زماني ماجرايي برايم پيش آمد كه جالب بود و هنوز در ذهنم باقي مانده. يک بار يکي از مقامات بالای دادگستری از من خواست تا برای کارشناسی به همراه او خانه کسی بروم و ارزشگذاری کنم. من معمولا به منزل افراد معمولی نمیروم اما آن روز به احترام اين فرد رفتم. صاحب خانه يک زن و مرد جوان بودند و آلبوم تمبر کوچکی داشتند که نسل اندر نسل به آنها رسيده بود و آنها خيلی اميدوار بودند که بتوانند آن آلبوم را به قيمت قابل توجهی بفروشند. من از همان نگاه اول فهميدم که قسمت اعظم تمبرها تقلبی است. سختم بود که از همان اول به آنها بگويم؛ اما بعد از دست دست کردن زياد، قضيه را به آنها گفتم. به محض اين که گفتم مجموعه آنها تقلبی است، زن و مرد شروع کردند به خنديدن.
حالا بخند و کی نخند. ما هم که تعجب کرده بوديم از خنده آنها خنديديم. حدود يک ربع آنها همينطور خنديدند. وقتی خندهشان بالاخره تمام شد، جريان را پرسيديم. آنها گفتند وقتی میخواستيم ارثيه خانوادگی را بين خواهرها و برادرها تقسيم کنيم، ما به اميد اين که اين مجموعه تمبر ارزش زيادی دارد، حاضر بودیم همه ارث خود را به خواهرها و برادرها بخشيديم و گفتيم که فقط آلبوم را میخواهيم و فکر میکرديم که ارزش بالايي دارد . حالا هم از انتظار و نا آگاهی خود داريم میخنديم.